پـــرنـــسـ🍇ــســـ بـــهــ🌷ـاریـــ💜پـــرنـــسـ🍇ــســـ بـــهــ🌷ـاریـــ💜، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
💜پادشاه بهاری 💜💜پادشاه بهاری 💜، تا این لحظه: 45 سال و 21 روز سن داره
🍇ملکه زمستانی🍇🍇ملکه زمستانی🍇، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
★☆​★ Spring Girl Diary ★☆★★☆​★ Spring Girl Diary ★☆★، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
اشنا شدنم با نی نی وبلاگاشنا شدنم با نی نی وبلاگ، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
عینکی شدنمعینکی شدنم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
اشنا شدنم با مهسا بهترین دوستاشنا شدنم با مهسا بهترین دوست، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
دور شدنم از مهسا به دلیل بسته شدن مدارسدور شدنم از مهسا به دلیل بسته شدن مدارس، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
میراکولر شدنممیراکولر شدنم، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
قفلی زدنم رو میراکلس بیداریقفلی زدنم رو میراکلس بیداری، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ Spring Girl Diary █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁

life is good

خاطره شب یلدا با تاخیر

سلام امروز میخوام با تاخیر براتون خاطره شب یلدا رو تاخیر تعریف کنم خب اون روز رفتیم به خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ پدری من اول که کلی سر ماشین معتل شدیم بعد بابام با تپسی ماشین گرفت چند دقیقه ای اومد سریع رسیدیم ساعت 5 اونجا بودیم بعد رفتیم تو تبریک گفتیم حرف زدیم  بعد منتظر بودیم عممم بیاد ولی واسه کارش دیر اومد واسه همین ما خودمون شام خوردیم  شام فسنجون داشتیم به به فسنجون های مامان بزرگ من حرف نداره خب عمم با شوهر عمم و پسر عمه هام اومد اونا هم شامشونو خوردن بعد فال حافظ گرفتیم برای من که خیلی خوب درومد میوه خوردیم  حرف زدیم گل گفتیم و گل شنوفتیم اها راستی ...
5 دی 1400

ماجرای شروع وبلاگ نویسی من

سلام امروز میخوام براتون داستان شروع وبلاگ نویسیم رو تعریف کنم توی اذر ماه سال نود و نه بودیم مه هیچی از وبلاگ نویسی و اینا اصلا نمیدونستم بعد از طریق نتایج گوگل یه وبی اومده بود تو نینی وبلاگ یهو دستم میخوره رو نوشته نی نی وبلاگ و وارد سایتش میشم یه خورده توش گشت میزنم بعد میرم ثبت نام میکنم مامانم منو برای شام صدام میکنه تبلتو خاموش میکنم میرم شام میخورم میخوابم روز بعد پا میشم هر چی فکر میکنم رمز عبورم یادم نمیاد میگم اشکال نداره ، یه وب دیگه میزنم بعد تو وب جدید چنتا پست میزارم بعد بازی میکنم و اینا روز بع باز رمز اینو یادم میره 😐 میگم اصلا ولش کن نمیخوام بعد بهمن ماه نود و نه دوباره نی ...
28 آبان 1400

خواب سمی من

سلام بازم خواب دیدم ولی این دیگه خیلی سمی بود خواب دیدم تو یه سالن عروسی بزرگم بعد یهو گابریل با لباس داماد و مرینت با لباس عروس میاد😐😐😐😐 یعنی تو همون خواب میخواستم جییییییییییییغ بزنم ولی گفتم عروسی بهم نخوره (من غلط کردم) و بعد مرینت و اون بشرررررررر همو می بوسن خیلی خوابم سمی بود بایی😐
11 آبان 1400

معرفی رمان پروانه شرور

سلام  تصمیم گرفتم رمان بنویسم خب یه جورایی همین میراکلسه ولی شخصیتاش همشون فرق میکنن بعضیا وسطای رمان میان و تا قبل اون نیستن خب بریم سر شخصیتا :  نام : لیزا سن : 17  کوامی : نورو بعد تبدیل :  (میدونم افتضاحه و به شدت گند زدم) نام : پروانه شرور معجزه گر : پروانه قدرت : ساختن ابر شرور ها (این برای شرارت ازش استفاده میکنه )  نام : مارلنا سن : 17  کوامی : دوسو بعد تبدیل :  (افتضاحه 😭😭😭) معجزه گر : طاووس قدرت : ساختن هیولای اماکی نام : طاووس تاریکی نام : لیسا سن : 17 کوامی : تیکی بعد تبدیل :  ...
6 آبان 1400

بعد قرنی اومدم

سلام عزیزان بعد قرنی امده ام ینی انقد طول دادم که خودم میدونم عین چوپان دروغگو شدم ولی دیگه وقت ندارم از فردا میام دوباره فعلا بای
3 آبان 1400

نمیدونم چرا انقد عاشق این شعرم

چشم های بسته ی تورو، با بوسه بازش می کنم قلب شکسته ی تورو، خودم نوازش می کنم نمی زارم تنگ غروب، دلت بگیره از کسی تا وقتی من کنارتم، به هر چی می خوای می رسی خودم بغل می گیرمت، پر می شم از عطر تنت کاشکی تو هم بفهمی که، می میرم از نبودنت خودم به جای تو شب ها، بهونه هات و می شمرم جای تو گریه می کنم، جای تو غصه می خورم هرچی که دوست داری بگو، حرف های قلبت رو بزن دل خوشی هات مال خودت، درد دلت برای من من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم کاشکی ازم چیزی بخوای، تا به تو دنیام و بدم هرچی که دوست داری بگو، حرفای قلب و بزن دل خوشی هات مال خودت، درد دلت برای من من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا...
6 مهر 1400

سعی و تلاش

سلام چن وقتیه دارم سعی می کنم مامانمو میراکلر کنم😐😂 حتما الان میخاین بهم بخندید دیگه خنده هم نداره ولی خیلی سخته پدرم در اومد
28 شهريور 1400