خاطره روز دخمل
سلام می خام خاطره روز دخترم رو بگم من و مامان و بابام روز دختر رفتیم بیرون رفتیم و رفتیم و رفتیم بعد بابام پیش یکی از دوستاش که واسش کارت ویزیت چاپ کرده بود رفت (بابام تو کار خدمات چاپی هم هست ماشالا رست هر چی کار بود کشیده 😂) اونجا یه لباس فروشی بود من یه سوییشرت خوشمل و ناناز صورتی پیداکردم توجه: یک ساعت داشتم واسش تو مغازه می گشتم😅 بعد بازم شک داشتم بابام گفت برو اتاق پروو ببین اندازته ، بهت میاد بعد اگه خوب بود بهم بگو گفتم باشه و به سمت اتاق پروو پوشیدمش خیلی خوشمل شودم بعد رفتیم و رفتیم و رفتیم بابام گفت بریم بستنی بخوریم من گفتم یخ دربهشت بخوریم مامانم گف...
نویسنده :
***asal***
12:17
بهار سرسبز , دخترونه , کارتون , طنز , صورتی , سلام سلام تابستون , سرزمین زمستانی ملکه لیلا , خونوادگی , ما دخترا , لباسای رویایی , ۱۰ سالگی , عسل شیرینه , داستانهای من , گالری عکس , رنگی رنگی , مادر دختری , زندگی پرنسسی , کارنامه تکشاخی , خاطرات تمشکی , قصر ملکه لیلا , سرزمین بهاری پادشاه رضا