^_^(کمی از بچگیام) ^_^
سلام
خوبید
خوشید
سلامتید
چه خبرا
میخام امروز از بچگیام بنویسم
بابام میگفت هر وقت میخاست بره سر کار من با رورواکم میومدم از پشت در بابام میدیدم انگار میگفتم نرو نرو
هر وقتم میومد خونه میگفتم چه بخرا اینو بجای چه خبرا میگفتم
اون وقتا که بابام میرفت سر کار مامانم وایمیساد پشت در که نرم بیرون
منم لباسای مامانمو میکشیدم
یادش بخیر
اونموقعه ها میخاستیم زود بزرگ بشیم
اما من الان دوست دارم دوباره به ۱۰ سال پیش برگردم
خب خب من ۱ سال زودتر مدرسه رفتم
۵ سالگی پیش دبستان
۶ سالگی کلاس اول
۷ سالگی کلاس دوم
۸ سالگی کلاس سوم
۹ سالگی کلاس چهارم
امسالم میرم پنجم در ۱۰ سالگی
توی پیش دبستان یه دوستی داشتم
فامیلیشو یادم نیس
اما اسمش هستی بود
من پیشدبستانی باغ بهشت میرفتم
مهد کودک نرفتم و زیاد خوشمم نمیاد
منو هستی همیشه باهم توی کلاس بهترین بودیم
معلم : خیلی خوبها هستی ..... و راضیه نظرخواه گله پرد سری
اون نقطه ها فامیلیشن که یادم نیست
کلاس اول توی روستای جعفراباد درس میخوندم
اما خونمون توی شهر رشته
اونجا خیلی دوستای خوبی پیدا کردم
همونسال واسه سنجش بینایی قبل مدرسه رفتیم
معلوم شد چشام ضعیفه
از کلاس دوم عینکی بودم
کلاس دومم رو تا حالا مدرسه پیروزی خوندم
اونمعقه هم کککلللیییی دوست پیدا کردم
اینم پست امروز خدافظ