پـــرنـــسـ🍇ــســـ بـــهــ🌷ـاریـــ💜پـــرنـــسـ🍇ــســـ بـــهــ🌷ـاریـــ💜، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
💜پادشاه بهاری 💜💜پادشاه بهاری 💜، تا این لحظه: 45 سال و 20 روز سن داره
🍇ملکه زمستانی🍇🍇ملکه زمستانی🍇، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
★☆​★ Spring Girl Diary ★☆★★☆​★ Spring Girl Diary ★☆★، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
اشنا شدنم با نی نی وبلاگاشنا شدنم با نی نی وبلاگ، تا این لحظه: 3 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
عینکی شدنمعینکی شدنم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
اشنا شدنم با مهسا بهترین دوستاشنا شدنم با مهسا بهترین دوست، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره
دور شدنم از مهسا به دلیل بسته شدن مدارسدور شدنم از مهسا به دلیل بسته شدن مدارس، تا این لحظه: 4 سال و 2 ماه و 1 روز سن داره
میراکولر شدنممیراکولر شدنم، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
قفلی زدنم رو میراکلس بیداریقفلی زدنم رو میراکلس بیداری، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ Spring Girl Diary █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁

life is good

کارای من با شروع دوباره درس ها

سلامم دوباره درسم شروع شد صبح پا میشم تا صبحانه حاضر بشه کتابهام رو مرور میکنم و وقتی صبحانه اومد میخورممم بعد تبلت رو برمیدارم شاد روباز میکنم  با لبی خندان منتظرم تا معلم انلاین بشه بعد درس... مشقامو مینویسم نی نی وبلاگ رو باز میکنم بازی میکنم کاردستی که نگم روزی هزارانتا درست  میکنم ماامانم ناهار میاره میخوریم بعد نهار... میام توی بهترین اپلیکیشنی که دارم یعنی نی نی وبلاگ پست میزارم میخوابم پا میشم بازی میکنم بعد بازی... نقاشی میکشم با پارچه های اضافه چیزای باهال میدوزم باز درس  منتظر میشم تا شام حاضر بشه ...
16 فروردين 1400

داستان دختر بهاری پارت ۲

جادوگر دختر بهاری را تا وقتی که او ۲۵ ساله بود پیش خود نگه داشت اما او نشانه شهر پریان اسمانی که در ان گل صورتی بود پیدا کرد یک شب که جادوگر خواب بود از خانه بیرون رفت تا پدر و مادرش را پیدا کند او در راه با یک پری به نام دختر پاییزی اشنا شد  اوهم پری بود او به دختر بهاری راه شهر پریان را نشان داد  اما راه خطرناکی بود ...
14 فروردين 1400

داستان دختر بهاری پارت ۱

زمستان بود روزی یک گل صورتی رنگی در امد مردم همه تعجب کرده بودند روزها گذشت روزی ان گل باز شد وقتی باز شد دختری از توی گل بیرون امد او یک پری بود چون در فصل بهار به دنیا امده بود ان را دختر بهاری نامیدند یک جادو گر در ان شهر زندگی میکرد ان جادوگر نصفه شب امد و ان گل را دزدید  انرا سالها بزرگ کرد  یک روز پریهایی از اسمان امدند تا از دختر بهاری نگهداری کنند اما تا جادوگر این موضوع را فهمید دختر بهاری را به یک پروانه تبدیل کرد تا پریها نتوانند او را پیدا کنند قشنگ بود ??? ...
13 فروردين 1400