پـــرنـــسـ🍇ــســـ بـــهــ🌷ـاریـــ💜پـــرنـــسـ🍇ــســـ بـــهــ🌷ـاریـــ💜، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
💜پادشاه بهاری 💜💜پادشاه بهاری 💜، تا این لحظه: 45 سال و 16 روز سن داره
🍇ملکه زمستانی🍇🍇ملکه زمستانی🍇، تا این لحظه: 41 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
★☆​★ Spring Girl Diary ★☆★★☆​★ Spring Girl Diary ★☆★، تا این لحظه: 3 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اشنا شدنم با نی نی وبلاگاشنا شدنم با نی نی وبلاگ، تا این لحظه: 3 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
عینکی شدنمعینکی شدنم، تا این لحظه: 6 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
اشنا شدنم با مهسا بهترین دوستاشنا شدنم با مهسا بهترین دوست، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره
دور شدنم از مهسا به دلیل بسته شدن مدارسدور شدنم از مهسا به دلیل بسته شدن مدارس، تا این لحظه: 4 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
میراکولر شدنممیراکولر شدنم، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
قفلی زدنم رو میراکلس بیداریقفلی زدنم رو میراکلس بیداری، تا این لحظه: 2 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

▁ ▂ ▄ ▅ ▆ ▇ █ Spring Girl Diary █ ▇ ▆ ▅ ▄ ▂ ▁

life is good

خاطره شب یلدا با تاخیر

1400/10/5 11:20
نویسنده : ***asal***
284 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

امروز میخوام با تاخیر براتون خاطره شب یلدا رو تاخیر تعریف کنم

خب اون روز رفتیم به خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ پدری من

اول که کلی سر ماشین معتل شدیم

بعد بابام با تپسی ماشین گرفت چند دقیقه ای اومد سریع رسیدیم

ساعت 5 اونجا بودیم

بعد رفتیم تو تبریک گفتیم

حرف زدیم 

بعد منتظر بودیم عممم بیاد

ولی واسه کارش دیر اومد

واسه همین ما خودمون شام خوردیم 

شام فسنجون داشتیم

به به

فسنجون های مامان بزرگ من حرف نداره

خب عمم با شوهر عمم و پسر عمه هام اومد

اونا هم شامشونو خوردن

بعد فال حافظ گرفتیم

برای من که خیلی خوب درومد

میوه خوردیم 

حرف زدیم

گل گفتیم و گل شنوفتیم

اها راستی 

شب یلدا تولد عمم بود

بعد عمم اینا زود رفتن

ای کاش بیشتر میموندن

بعدش تا ساعت 10 و 30 اونجا بودیم

بعد رفتیم خونه

خب خب خب

لایکا و کامنتا رو بترکونید

بایی😍👋

پسندها (2)

نظرات (2)


5 دی 00 12:02
سلامممم
***asal***
پاسخ
سلام به روی ماهت

5 دی 00 12:02
یلداتون مبارک البته با تاخیر⁦^_^⁩
***asal***
پاسخ
ممنون عزیزم
یلدای تو هم با تاخیر مبارک